۷ آبان ۱۳۸۹

ستاد بر باد دهی استعدادهای ناب


تصور کن یه آدم باحالی که خیلی ام باهوشه و با دیگران متفاوته کله شو انداخته پایین داره زندگی شو می کنه و اصلنم کاری نداره که تو بقیه دنیا چی داره می گذره.
بعد تصور کن یکی بیاد به این آدمه بگه: wow تو چقدر آدم باحالی هستی و خیلی متفاوتی و چقدر باهوشی و اینا
بعد اون آدمه که اینو می شنوه سرشو از غار خودش میاره بیرون و یه نگاهی به بقیه دنیا میندازه ببینه این یارو چی داره میگه؟

خب حالا 2 حالت پیش میاد. یا این آدمه از تفاوت خودش با دیگران می ترسه و شروع می کنه همرنگ جماعت بشه که خب نتیجه معلومه

یا اینکه با این تفاوت خودش کلی حال می کنه و واسه اینکه فاصله شو با بقیه زیادتر کنه شروع می کنه به ژانگولربازی و هی متفاوت تر بودن و این صوبتا.در نتیجه به مرور زمان تبدیل به یه آدم معمولی میشه که صرفأ ژست یه آدم متفاوت رو داره. غافل از اینکه اصل تفاوت این آدم تو بی خبری از متفاوت بودنش بوده.

هر دو مدل این آدما دور و برم هستن (بودن) و اون یارو احمقی که رفته بهشون گفته: wow تو چقدر آدم باحالی هستی و خیلی توپی وکلی متفاوتی و اینا خود خرم بودم (متأسفانه).


۱ نظر:

نیما گفت...

البته این قضیه در کل یجور توهمه. من هم خیلی وقت ها فکر می کنم که اون آدم متفاوته ام، خیلی وقت ها هم اونی که می ره بهش می گه و اینا...