۱۱ بهمن ۱۳۸۸

آسايش مرگ آلود



20 سال پيش ، دم گيت خروجي فرودگاه يه لحظه مكث كرد.برگشت پشت سرشو نگاه كرد و زير لب گفت: "خوش به حال اونايي كه اين حكومت رو قبول دارن...چه راحتن" چمدونشو برداشت و براي هميشه از ايران رفت.



20 سال بعد از اون ، من تو اتاقم ، لپ تاپ رو پاهام . نه چمدوني نه زير لب گفتني . فقط فك ميكنم :" خوش به حال اونا كه حكومت رو قبول دارن...چه راحتن"

۴ نظر:

ستايش گفت...

خدا مي دونه چندين و چند بار اين رو بلند بلند به زبون آوردم...
مي بيني چه راحتن؟
كاش يه روز چشماشون 2 برابر ما باز مي شد و اين عذاب رو با عمق وجودشون بچشن

ذهن ِآشفته گفت...

سه ره پیداست
نوشته بر سر هریک به سنگ اندر
حدیثی کش نمی‌خوانی از آن دیگر
.
.
.

این شعر اخوان رو اگه نخوندی بخون.زیاده، از همین تیکه‌ای که نوشتم بخون تا جایی که خودت حس می‌کنی مربوطه به پستت

15،20 مصرع

ذهن ِآشفته گفت...

نه انگار شما اشتباه نوشتین پس
من اخوان نوشتم!

خواهش می‌کنم قابل شما رو نداره. این شعرش رو سرچ کنید توی سایت آوای آزاد هست. قشنگه

مطلب شما هم خیلی دل‌چسب بود. یادم رفت تو کامنت قبلی بگم.

یک دیوانه گفت...

هووم؟

چیه؟

نکنه هوای غربت زده به سرت؟!!

آیا!!!